اضافه شدن چلچراغ به کالاهای تحریمی؟
یا
چرا زودتر از اینها یکی نگفت: شفتالو!
این حکایت کماکان ادامه دارد. چلچراغ هر هفته می آید و شده است یک نشریه زرد. زرد به رنگ تخم مرغ گندیده. حال به هم زن و سوهان اعصاب. (اگر روحیه مازوخیستی به ارث رسیده از اجداد ساسانی تبارم نبود مگر مرض داشتم که باز هم بخرمش و ورق بزنم به امید اتفاقی تازه؟)
باز می گردم به خاطرات روزهای دوم خرداد. خاتمی را به یاد می آورم، هر 9 روز یک بحران. فشار و تهدید و تخریب. هی عقب نشینی. یک روز درد کمر گرفت. گفتند از بس حرص خورده و غم و غصه ها را در دلش تلنبار کرده به این روز افتاده. نفهمیدم دل به کمر چه ربطی دارد. ندانستم چرا رئیس جمهور باید یک تنه غصه هفتاد میلیون نفر را بخورد. نپرسیدم این خط قرمزی که می گفتند از آن عقب تر نمی رود انتهایش کجاست. نتیجه اش چه شد؟ افسردگی و یاس میلیونها همچون من، و روی کار آمدن دولتی فضاحت بار. راستی آن زمان که دولت و مجلس، قانونا و عملا در اختیار اصلاح طلبان بود بهتر می شد ایستادگی کرد و تابوها را شکست یا امروز؟ دوباره به امروز باز می گردم. تصور می کنم فریدون عمو زاده خلیلی را (که قبلا گفتم چقدر شبیه خاتمی است) بعد از انتخابات، بچه های چلچراغ را جمع می کند و با چهره ای محزون و چشمانی نمناک می گوید. سیاست تعطیل! نشریه باید منتشر شود. بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر. بنویسید. نشریه را سرپا نگه دارید. فعلا سیاست بازان را به حال خود رها کنید. نمی خواهم اسمی از موسوی و انتخابات و این حرفها بزنید. بگذارید این چراغ ما با همین کور سویش روشن بماند. بعد هم برای آنهایی را که می خواهند کنار بکشند و می گویند نمی توانند بنویسند، ریش گرو می گذارد و لابد چند قطره اشکی هم می ریزد و به هر حال چلچراغ را راهی کیوسک ها می کند... .
هنوز هم خاتمی را دوست دارم و عموزاده خلیلی را. هر دو را انسانهای صادقی می دانم که نیتشان خیر است. اما هیچ کدام را سیاستمدار نمی دانم. باور دارم با صداقت و عواطف پاک، نمی توان به مقابله سنگدلان دروغگوی بی شرافتی رفت که هیچ گونه قانون و قاعده بازی را رعایت نمی کنند. از همین رو گله دارم از خاتمی که ما را به میدان آورد و بعد اجازه فریادمان نداد و بغضی دیگر بر بغض هایمان افزود. از عمو زاده گلایه مندم که جوانان نسل سومی را به وادی سیاست کشاند و بعد سرخورده و کتک خورده برایشان نقش یک پدر دل رحم را ایفا نمود که سلامتی فرزندانش برایش از همه چیز مهمتر است و حتی اگر تحقیر شوند و سیلی بخورند، نباید صدایشان درآید که مبادا در مقابل حریف زورگو به جراحتی بدتر گرفتار شوند. یاد جمله دوست عزیزی می افتم که در روزهای تحصن نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم و بگیر و ببندهای آن روزهای دولت خاتمی، حرصش در آمده بود و با چهره ای برافروخته در حالی که به سیگارش پک می زد گفت: «با شفت شفت کار درست نمی شه. یک بار باید گفت شفتالو! و قال قضیه را کند.» ای کاش خاتمی در همان نهمین روز پس از انتخابش که نخستین بحران از راه رسید، «شفتالو» را گفته بود.