۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

اضافه شدن چلچراغ به کالاهای تحریمی؟

اضافه شدن چلچراغ به کالاهای تحریمی؟
یا
چرا زودتر از اینها یکی نگفت: شفتالو!
از زمان انتشار هفته نامه «چلچراغ»، دست کم 90 درصد شماره های این نشریه را خوانده ام. مدیر مسئول چلچراغ، جناب آقای «فریدون عموزاده خلیلی» را سالهاست که می شناسم؛ از زمانی که روزنامه ای خواندنی به نام «آفتاب امروز» را به روی دکه ها فرستاد و من یکی از خوانندگان پروپا قرص آن بودم. عموزاده خلیلی را از نزدیک ندیده ام اما با خواندن نوشته هایش به خوبی به روحیه عاطفی و کردار صادقانه اش پی برده ام و نیز می دانم که خاتمی را خیلی دوست دارد و شخصیتش هم بسیار به او نزدیک است. اما چرا چلچراغ، این روزها چراغ گردسوز هم نیست و حتی جا دارد به کالاهای تحریمی اضافه شود؟ بیایید مروری بر شماره های اخیر این هفته نامه داشته باشیم. از آخرین شماره پیش از انتخابات آغاز می کنم. شماره 343 به تاریخ 16 خرداد؛ روی جلد، طرحی از میرحسین موسوی با شنلی سبز رنگ (یادی از عبای شکلاتی خاتمی!)؛ عنوان روی جلد: «سبزها خبر از تغییر فصل می دهند.» در این شماره 20 صفحه از 52 صفحه نشریه به طور کامل به انتخابات می پردازد و سعی دارد مردم را به شرکت در انتخابات و رای دادن به موسوی ترغیب کند. جالب است که در همین شماره گفتگویی حذف شده (سانسور شده) از «بابک احمدی» را منتشر می کند که با انتقاد او مواجه می شود. بابک احمدی که از کروبی حمایت نموده بود متن کامل پاسخ هایش را به روزنامه اعتماد ملی می دهد. چلچراغ در این روزها رفتاری کاملا سیاسی دارد و دست کمی از یک حزب ندارد. جو غالب جو موسوی است که با حمایت مستقیم خاتمی وارد انتخابات شده و جناب عموزاده هم که قبلا از عشقش به خاتمی گفتیم، دیسیپلین نشریه را رها کرده و کاملا حزبی عمل می کند اما اوضاع در مسیر طبیعی پیش نمی رود... کودتایی که اتفاق می افتد تمام مطالب بر و بچه های چلچراغ را که برای جشن پیروزی موسوی نوشته بودند و قرار بود در روز پس از انتخابات به روی کیوسک های مطبوعات برود، راهی بایگانی می کند و چلچراغ یک شماره از انتشار باز می ماند. اوضاع ناگوار روزهای بعد را هم که خوب می دانید. باتوم و گاز اشک آور و گلوله. روزنامه میرحسین، «کلمه سبز» غیر قابل چاپ شد و «اعتماد ملی» هم باید پس از نظارت قاضی مرتضوی راهی چاپخانه می شد. در فضای تیره و تاری که آن روزها شاهد بودیم و خبرهای حیرت انگیز از بازداشتها و کشتارها، دیدن شماره 344 چلچراغ به تاریخ 30 خرداد بسیار عجیب بود. یادم هست یکی دو روز قبلش وقتی یکی از دوستانم پرسید: «چلچراغ بعد از انتخابات نیومده؟» با تمسخر گفتم: «نه! چی میخوان بنویسن با این اوضاعی که هست. دلت خوشه ها!» تقریبا یقین داشتم که چلچراغ به این زودی ها منتشر نمی شود. پذیرفتنی نبود که در روزهای تحقیر و سرکوب و خفقان که رای مان را لگد کوب کرده بودند و دوستانمان را مجروح و اسیر و کشته، ببینم باز هم چلچراغ روی دکه ها جا خوش کرده است. چلچراغ را برداشتم. شتابان ورق زدم و ورق زدم. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. هیچ خبری حتی در نیم سطر به انتخابات و وقایع بعدی نپرداخته بود. حیرت آور بود. شماره بعدی 345 باز هم بی خبری کامل. تنها «گوساله» ی بزرگمهر حسین پور بود که در صفحه آخر اشک می ریخت! شاید مدیر مسئول عزیز بعدها بگوید همان نیایشی که نوشته بودم و گفته بودم که علی ع اندوهش را در چاه می گفت حرف دل من بود و تصویر خوش تیپ ترین میمون جهان هم که در میانه نشریه چاپ کرده بودیم، اشاره ای داشت به رئیس جمهور کودتاچی ... !
این حکایت کماکان ادامه دارد. چلچراغ هر هفته می آید و شده است یک نشریه زرد. زرد به رنگ تخم مرغ گندیده. حال به هم زن و سوهان اعصاب. (اگر روحیه مازوخیستی به ارث رسیده از اجداد ساسانی تبارم نبود مگر مرض داشتم که باز هم بخرمش و ورق بزنم به امید اتفاقی تازه؟)
باز می گردم به خاطرات روزهای دوم خرداد. خاتمی را به یاد می آورم، هر 9 روز یک بحران. فشار و تهدید و تخریب. هی عقب نشینی. یک روز درد کمر گرفت. گفتند از بس حرص خورده و غم و غصه ها را در دلش تلنبار کرده به این روز افتاده. نفهمیدم دل به کمر چه ربطی دارد. ندانستم چرا رئیس جمهور باید یک تنه غصه هفتاد میلیون نفر را بخورد. نپرسیدم این خط قرمزی که می گفتند از آن عقب تر نمی رود انتهایش کجاست. نتیجه اش چه شد؟ افسردگی و یاس میلیونها همچون من، و روی کار آمدن دولتی فضاحت بار. راستی آن زمان که دولت و مجلس، قانونا و عملا در اختیار اصلاح طلبان بود بهتر می شد ایستادگی کرد و تابوها را شکست یا امروز؟ دوباره به امروز باز می گردم. تصور می کنم فریدون عمو زاده خلیلی را (که قبلا گفتم چقدر شبیه خاتمی است) بعد از انتخابات، بچه های چلچراغ را جمع می کند و با چهره ای محزون و چشمانی نمناک می گوید. سیاست تعطیل! نشریه باید منتشر شود. بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر. بنویسید. نشریه را سرپا نگه دارید. فعلا سیاست بازان را به حال خود رها کنید. نمی خواهم اسمی از موسوی و انتخابات و این حرفها بزنید. بگذارید این چراغ ما با همین کور سویش روشن بماند. بعد هم برای آنهایی را که می خواهند کنار بکشند و می گویند نمی توانند بنویسند، ریش گرو می گذارد و لابد چند قطره اشکی هم می ریزد و به هر حال چلچراغ را راهی کیوسک ها می کند... .
هنوز هم خاتمی را دوست دارم و عموزاده خلیلی را. هر دو را انسانهای صادقی می دانم که نیتشان خیر است. اما هیچ کدام را سیاستمدار نمی دانم. باور دارم با صداقت و عواطف پاک، نمی توان به مقابله سنگدلان دروغگوی بی شرافتی رفت که هیچ گونه قانون و قاعده بازی را رعایت نمی کنند. از همین رو گله دارم از خاتمی که ما را به میدان آورد و بعد اجازه فریادمان نداد و بغضی دیگر بر بغض هایمان افزود. از عمو زاده گلایه مندم که جوانان نسل سومی را به وادی سیاست کشاند و بعد سرخورده و کتک خورده برایشان نقش یک پدر دل رحم را ایفا نمود که سلامتی فرزندانش برایش از همه چیز مهمتر است و حتی اگر تحقیر شوند و سیلی بخورند، نباید صدایشان درآید که مبادا در مقابل حریف زورگو به جراحتی بدتر گرفتار شوند. یاد جمله دوست عزیزی می افتم که در روزهای تحصن نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم و بگیر و ببندهای آن روزهای دولت خاتمی، حرصش در آمده بود و با چهره ای برافروخته در حالی که به سیگارش پک می زد گفت: «با شفت شفت کار درست نمی شه. یک بار باید گفت شفتالو! و قال قضیه را کند.» ای کاش خاتمی در همان نهمین روز پس از انتخابش که نخستین بحران از راه رسید، «شفتالو» را گفته بود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

کلوتیلد خواهر ماست.

برای مردم صلح دوست فرانسه:

ما ایرانیان پاک نهاد و پیروان جنبش سبز آزادی خواهی، به خاطر رفتار زشت و نابخردانه حاکمان دیکتاتور و غیر منتخب ایران و محاکمه ناجوانمردانه خانم «کلوتیلد ریس Clotilde Reiss » از شما عذرخواهی می کنیم.
کلوتیلد ریس Clotilde Reiss در بیدادگاه جمهوری اسلامی (17مرداد88)
کلوتیلد، این دختر زیبای فرانسوی که با عشق و علاقه پای به کشور ما نهاد و زبان فارسی را آموخت و حتی موضوع پایان نامه دانشگاهی اش را هم درباره ایران انتخاب کرد، همچون خواهر ماست. ما نیک می دانیم کسی برای جاسوسی، دوربین به دست نمی گیرد و بیهوده خود را در اجتماع اعتراضی و آرام مردم، آفتابی نمی کند. ما به خوبی فرق یک کنجکاوی ساده دخترانه با شگردهای زیرکانه جاسوسان را می دانیم و بر ما روشن است کودتاچیان نادانی که هم اکنون زمامدار ایران هستند در آستانه نابودی به هر بهانه ای دست می یازند تا بلکه بتوانند برای دولت غیر قانونی خود مشروعیت به بار آورند و رفتارهای خشن و کشتارهای بی رحمانه خود را موجه نشان دهند.
کلوتیلد ریس Clotilde Reiss در بیدادگاه جمهوری اسلامی (17مرداد88)
مردمان آزاده فرانسه! ما شما را به نام نامی «ژاندارک»، دخترک شجاع و آزادی خواهتان می شناسیم. ما شما را هم وطنان «کامو» و «سارتر» می دانیم که کتاب هایشان در قفسه کتاب خانه هایمان جای گرفته اند. ما پاریس شما را آسایشگاه ابدی «صادق هدایت» مان می دانیم که ادبیات فرانسه او را بزرگ کرد و سرانجام هم در «پرلاشز» اش آرام گرفت. ما باور داریم که فرانسه بدون پرسیدن از دین و مرام و مذهب امام «خمینی» -که مخالف سرسخت رژیم پادشاهی ایران بود و صراحتا قصد براندازی حکومت آن زمان ایران را داشت- او را پذیرفت و پناهش داد و صدایش را به گوش جهانیان رساند و اینک نیز یقین داریم اگر احمدی نژاد و اربابان خائنش از ایران متواری شوند باز هم می توانند روی بی طرفی فرانسه حساب کنند و باقیمانده عمر بی حاصلشان را در آنجا سپری نمایند!
این گونه است که ما ایرانیان، فرانسه و مردمان صلح جوی اش را دوستان خود می دانیم و باور داریم که حمایت از دموکراسی و آزادی بی توجه به رنگ و نژاد و مذهب، دیپلماسی رسمی سیاستمداران آن دیار است و آرمان و آرزوی ما نیز داشتن دولتی است که این گونه بیندیشد و رفتار کند. ما مردم ایران، صمیمانه برای زندانی شدن خانم کلوتیلد ناراحت و خشمگین هستیم و امیدواریم هر چه زودتر این دوران دشوار پایان یابد و تمامی بی گناهان در بند، از زندان های ایران نجات یابند.

درود بر آزادی

صفحه کلوتیلد در فیس بوک